جدیدترین مطالب
داستان
باید تماس بگیرم
تن نحیف و کمجون مامان را به سختی رو تخت صاف میکنم. عرق از سر و رویم میچکد اما مامان تمیز و خوشبوست. او را
۱۴۰۲/۰۸/۰۶
۴ دیدگاه
یادداشتهای من
شیرجه در عمیقترین نقطه
فراموش کردن چیزی جز فکر نکردن و هم نزدن گذشته نیست. اگر همین دو کار را بتوانی انجام ندهی، به فراموش کردن میرسی. خلاص میشوی.
۱۴۰۲/۰۸/۰۴
۴ دیدگاه
داستان
به عقب میروم
عقب عقب میروم. من همیشه به سمت عقب میروم. دستانم محکم سمانه را در آغوش گرفته تا مبادا روی زمین بیفتم. انعکاس نور چتر زردش
۱۴۰۲/۰۷/۲۷
۲ دیدگاه
داستان
گلدان اطلسی
گلدانها را آب میدهد و زیر لب میخواند: مراقب گلدون اطلسی باش یه وقتایی منتظر کسی باش کسی که چشماش یه کمی روشنه شاید یه
۱۴۰۲/۰۷/۲۷
بدون دیدگاه
داستان
مبلهایی که سکوت کردند
کلید را در قفل چرخاند. نایلونهای خریدش را از روی زمین برداشت و با شانه در را هل داد. وارد خانه شد و با پا
۱۴۰۲/۰۷/۲۶
۴ دیدگاه
ماجراهای یک آموزگار
چه کسی مرزها را تعیین میکند؟
حوالی نه شب است و این سوال در ذهنم چرخ میخورد که چرا کودکان امروز بویی از احترام نبردهاند؟ ادب این روزها در کدام سوراخ
۱۴۰۲/۰۷/۲۳
بدون دیدگاه
عضویت در خبرنامه
بخشهای سایت من:
- داستان (۴)
- ماجراهای یک آموزگار (۱۸)
- معرفی فیلم (۱)
- معرفی کتاب (۱۵)
- معرفی نمایشنامه (۱)
- یادداشتهای من (۲۲)
آرشیو ماهانه
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- تیر ۱۴۰۳ (۶)
- خرداد ۱۴۰۳ (۵)
- بهمن ۱۴۰۲ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۳)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۱۷)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱۸)
- مرداد ۱۴۰۲ (۵)
آخرین نظرات: