جدیدترین مطالب
داستان

باید تماس بگیرم

تن نحیف و کم‌جون مامان را به سختی رو تخت صاف می‌کنم. عرق از سر و رویم می‌چکد اما مامان تمیز و خوشبوست. او را

ادامه مطلب »
یادداشت‌‌های من

شیرجه در عمیق‌ترین نقطه

فراموش کردن چیزی جز فکر نکردن و هم نزدن گذشته نیست. اگر همین دو کار را بتوانی انجام ندهی، به فراموش کردن می‌رسی. خلاص می‌شوی.

ادامه مطلب »
داستان

به عقب می‌روم

عقب عقب می‌روم. من همیشه به سمت عقب می‌روم. دستانم محکم سمانه را در آغوش گرفته تا مبادا روی زمین بیفتم. انعکاس نور چتر زردش

ادامه مطلب »
داستان

گلدان اطلسی

گلدان‌ها را آب می‌دهد و زیر لب می‌خواند: مراقب گلدون اطلسی باش یه وقتایی منتظر کسی باش کسی که چشماش یه کمی روشنه شاید یه

ادامه مطلب »