سرانگشتان، نقطهی اتصال
خمیازه میکشم. خوابم نمیآید. بیشتر جاذبهی زمین مرا به سمت خودش میکشد. میخواهم بنویسم و بنویسم. آنقدر زیاد که مغزم خالی شود. نه اینکه از
فقط شنا کن!
آب دهانم را از گلوی خشکم فرو میدهم. آلودگی هوا و بلند صحبت کردن در کلاس هر روز به سرماخوردگی طولانیام دامن میزنند و گلویم
شیوهی غیر قابل اجرا
دانشجو که بودم، کتاب قطوری به نام اندازهگیری، سنجش و ارزشیابی از دکتر سیف داشتیم. این کتاب، استاد غ و بلاهایی که سرمان آورد از
نامهای به سوی مبل بنفش
نینا سنکویچ عزیز سلام! حالا که این نامه را مینویسم، مدتها از خواندن کتابت یعنی تولستوی و مبل بنفش میگذرد. اما گرمای معجزهآسای کلماتت هنوز
باید تماس بگیرم
تن نحیف و کمجون مامان را به سختی رو تخت صاف میکنم. عرق از سر و رویم میچکد اما مامان تمیز و خوشبوست. او را
شیرجه در عمیقترین نقطه
فراموش کردن چیزی جز فکر نکردن و هم نزدن گذشته نیست. اگر همین دو کار را بتوانی انجام ندهی، به فراموش کردن میرسی. خلاص میشوی.
عضویت در خبرنامه
بخشهای سایت من:
- داستان (۴)
- ماجراهای یک آموزگار (۱۷)
- معرفی کتاب (۷)
- نوشتههای من (۱۸)
آرشیو ماهانه
- آذر ۱۴۰۲ (۳)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۱۷)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱۸)
- مرداد ۱۴۰۲ (۵)
آخرین نظرات: