هیچ اشکالی ندارد…
بچه که بودم شب ادراری داشتم. نمیدانم شاید تا وقتی مدرسه بروم و گاهی حتی بعد از آن. تا همان سن هم شیشه شیر میخوردم.
معرفی کتاب و تنها باد میداند
همیشه داستانهایی از دل تاریخ که پیوندی با زمان حال دارند، قلبم را به درد میآورند. فشردهاش کرده و عصارهی احساسش را بیرون میکشند و
سرانگشتان، نقطهی اتصال
خمیازه میکشم. خوابم نمیآید. بیشتر جاذبهی زمین مرا به سمت خودش میکشد. میخواهم بنویسم و بنویسم. آنقدر زیاد که مغزم خالی شود. نه اینکه از
فقط شنا کن!
آب دهانم را از گلوی خشکم فرو میدهم. آلودگی هوا و بلند صحبت کردن در کلاس هر روز به سرماخوردگی طولانیام دامن میزنند و گلویم
شیوهی غیر قابل اجرا
دانشجو که بودم، کتاب قطوری به نام اندازهگیری، سنجش و ارزشیابی از دکتر سیف داشتیم. این کتاب، استاد غ و بلاهایی که سرمان آورد از
نامهای به سوی مبل بنفش
نینا سنکویچ عزیز سلام! حالا که این نامه را مینویسم، مدتها از خواندن کتابت یعنی تولستوی و مبل بنفش میگذرد. اما گرمای معجزهآسای کلماتت هنوز
عضویت در خبرنامه
بخشهای سایت من:
- داستان (۴)
- ماجراهای یک آموزگار (۱۸)
- معرفی فیلم (۱)
- معرفی کتاب (۱۵)
- معرفی نمایشنامه (۱)
- یادداشتهای من (۲۲)
آرشیو ماهانه
- مرداد ۱۴۰۳ (۲)
- تیر ۱۴۰۳ (۶)
- خرداد ۱۴۰۳ (۵)
- بهمن ۱۴۰۲ (۱)
- آذر ۱۴۰۲ (۳)
- آبان ۱۴۰۲ (۳)
- مهر ۱۴۰۲ (۱۷)
- شهریور ۱۴۰۲ (۱۸)
- مرداد ۱۴۰۲ (۵)
آخرین نظرات: