باید تماس بگیرم
تن نحیف و کمجون مامان را به سختی رو تخت صاف میکنم. عرق از سر و رویم میچکد اما مامان تمیز و خوشبوست. او را
تن نحیف و کمجون مامان را به سختی رو تخت صاف میکنم. عرق از سر و رویم میچکد اما مامان تمیز و خوشبوست. او را
فراموش کردن چیزی جز فکر نکردن و هم نزدن گذشته نیست. اگر همین دو کار را بتوانی انجام ندهی، به فراموش کردن میرسی. خلاص میشوی.
عقب عقب میروم. من همیشه به سمت عقب میروم. دستانم محکم سمانه را در آغوش گرفته تا مبادا روی زمین بیفتم. انعکاس نور چتر زردش
گلدانها را آب میدهد و زیر لب میخواند: مراقب گلدون اطلسی باش یه وقتایی منتظر کسی باش کسی که چشماش یه کمی روشنه شاید یه
کلید را در قفل چرخاند. نایلونهای خریدش را از روی زمین برداشت و با شانه در را هل داد. وارد خانه شد و با پا
حوالی نه شب است و این سوال در ذهنم چرخ میخورد که چرا کودکان امروز بویی از احترام نبردهاند؟ ادب این روزها در کدام سوراخ
کتاب ما تمامش میکنیم را چهارشنبه در استراحت بعد از کار، آغاز کردم. و تعطیلات آخر هفتهام را با لیلی همراه شدم و لحظههایش را
بوی پیاز میآید. صدای هم زدن که میشنوم، میفهمم مامان دارد غذا درست میکند. بوی غذایی در حال آماده شدن. بوی خانهای گرم. حس حضور
من با نوشتن میفهمم من با نوشتن میبینم یداله رویایی میتوانم بگویم قبلترها متنهایی نوشتهام که به طور مستقیم و غیر مستقیم دو جمله
این کتاب دربارهی اتفاقات و جریان روزمرهی زندگی دختر یازدهسالهای به نام ملودی است که مریضی سربرال پالسی یا فلج مغزی دارد. او از نظر