من و مامان و نوشتن!

مامان! آهنگ وای پریچه‌ی معین در خانه پخش می‌شود.

هر وقت این آهنگ را می‌شنوم یاد تو می‌افتم. در آشپزخانه وسایل را جابه‌جا می کردی و مشغول آشپزی بودی. بوی کتلت‌‌های در حال سرخ شدن، می‌آمد. زیر لب پریچه را می‌خواندی و انگار حالت خوب بود.

مامان می‌دانم خاطره‌ی آهنگ پریچه از کجا برایت آب می‌خورد. اینکه خاطره‌های قدیمی‌ات را برایمان تعریف می‌کنی را خیلی دوست دارم. گویی پرت می‌شوم به خانه‌ای که هیچ وقت در آن نبودم. خانه‌ای که تو در آن دختری ۱۸، ۱۹ ساله بودی. پر از اشتیاق و آرزو. پر از ندانسته‌ها نسبت به آینده و مثل همیشه امیدوار!

مامان خیلی دلم می‌خواهد با آن زمان تو صحبت کنم. به نظر می‌آید وجه اشتراکات زیادی با جوانی تو خواهم داشت. احتمالن دوستان جالبی می‌شدیم.

مامان پریچه همچنان پخش می‌شود و من دلم می‌خواهد تو مثل آن روز زیر لب بخوانی‌اش و من تماشایت کنم.

مامان فکر می کنم یکی از شانس‌های بزرگم در زندگی این بوده که دختر تو هستم.

مامان همین الان که من مشغول نوشتن هستم از جلویم رد می‌شوی و می‌گویی: من و تو از دفتر و خودکار خسته نمی‌شویم.

راست می‌گویی. من و تو همیشه دفتر و خودکاری در اطرافمان پرسه می‌زند. جایی که می‌نشینیم در خانه مشخص است و دفتری هم همان حوالی است.

مامان می‌روی نماز بخوانی و من با خودم می‌گویم: مامان، ما موهبت نوشتن را پیدا کرده‌ایم که از آن خسته نمی‌شویم.

شاید اگر بقیه‌ی آدم‌ها هم همانی که ما و همه‌ی کسانی که دستی بر قلم دارند، در نوشتن پیدا کرده‌ایم، یافته بودند، نوشتن را هیچ وقت رها نمی‌کردند.

مامان ما می‌نویسیم تا بدانیم.

می‌نویسیم تا خودمان را پیدا کنیم. تا خودمان را بسازیم.

می‌نویسیم تا در میان مشکلات غرق نشویم.

مامان ما حتی با نوشتن عبادت می‌کنیم.

ما با نوشتن آرزو می‌کنیم.

با نوشتن گریه می‌کنیم. می‌خندیم.

با نوشتن عصبانی می‌شویم، آرام می‌گیریم.

با نوشتن مضطرب می‌شویم، نگرانی‌ها را حل می‌کنیم.

مامان ما با نوشتن زندگی می‌کنیم.

نوشتن در وجود ما رسوخ کرده. نوشتن به ما انرژی می‌دهد و محرک ما در روزهای سخت است.

مامان وقتی می‌بینم تو طی سال‌ها نوشته‌ای و نوشته‌ای، فکر می‌کنم شاید راز قوی بودن تو در همین نوشتن است. راز مقاومت‌هایت، راز رسیدن به خواسته‌هایت و حتی راز فداکاری‌هایت!

مامان نوشتن رازهای زیادی درون خودش دارد.

مامان چقدر خوشحالم که انگار این موهبت را از تو به ارث برده‌ام. این ذوق نوشتن از قلب تو به قلب من سرازیر شده و من آن را دو دستی چسبیده‌ام. نوشتن هدیه‌ای است که تو به من داده‌ای تا بهتر زندگی کنم.

مامان می‌دانم که می‌توانم با نوشتن بهتر زندگی کنم. ناامیدت نخواهم کرد، قول می‌دهم!

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. عزیییزم چه قشنگ بود. چه عالی که نوشتن چیزیه که از مامانت به ارث بردی😍 مامان من معلم ادبیات بود و فکر کنم منم از قبل تولدم عاشق ادبیات و نوشتن شدم😀

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط