همیشه داستانهایی از دل تاریخ که پیوندی با زمان حال دارند، قلبم را به درد میآورند. فشردهاش کرده و عصارهی احساسش را بیرون میکشند و گاه آن را به قطره اشکی تبدیل میکنند.
و اینبار کتاب و تنها باد میداند که روزهای زیادی همراهم بود، مرا به گذشته متصل میکند.
و تنها باد میداند!
و تنها باد از آنچه بر گذشتگان گذشته، خبر دارد. گویی تمام صداها در باد پیچیده و رو به جلو میرود. باد هیچ چیز را فراموش نکرده است.
خوب گوش کن! باد هنوز از غم مردمی که آمدند و رفتند، زوزه میکشد. گاه به یاد عشقهایی که دیده و شنیده، ملایم میشود و گاه همراه با باران اشک میریزد.
و تنها باد شاهد همه چیز بوده و خواهد بود.
و تنها باد میداند.
کتابی که چرخش باد در زمان را به تصویر میکشد. آنه در پی مرگ پدربزرگی که تمام سالهای زندگیاش را با او گذرانده به زادگاهش ایرلند برمیگردد تا دربارهی گذشته اجدادش بفهمد. همچنین به دلیل صحبتهای پدربزرگش از ایرلند، محل زندگی کودکی او را ببیند که طی اتفاقاتی آب او را به سوی زمان دیگری میکشاند.
این بار نوبت آنه است تا برای پدربزرگش مادری کند و در این میان عشق را سالها قبل از آنکه وجود داشته باشد تجربه کند!
و رویدادهای تاریخیای که از آنها خبر دارد. آیا او میتواند چیزی را دل تاریخ تغییر دهد؟
یا تنها زندگی خودش میان گذشته و حال سرگردان میشود و دلش در گرو مردی که سالها از او دور است میماند؟
چرخهی زمان آنها را به کجا میبرد؟
آب دریاچه چه بازیهایی برای آنها دارد؟
و تنها باد میداند.
باد از همهی آنچه گذشته خبر دارد.
باد هنوز هم صدای نجواهای عاشقانه و فریادهای آزادی را در کوچهها پچ پچ میکند. آهسته و آرام…
هیس! خوب گوش کن! صدایش را خواهی شنید.
آخرین نظرات: