گلدان اطلسی

گلدان‌ها را آب می‌دهد و زیر لب می‌خواند: مراقب گلدون اطلسی باش

یه وقتایی منتظر کسی باش

کسی که چشماش یه کمی روشنه

شاید یه قدری هم شبیه منه

خانم‌جان صدایش می‌زند: ترگل، ترگل کجایی؟! در می‌زنن.

چارقد گل‌گلی‌اش را مرتب می‌کند و به سمت در حیاط می‌رود. همین که در را باز می‌کند، با دیدن گل‌محمد گویی دختری شانزده ساله می‌شود. قلبش هری پایین می‌ریزد. توقع دیدن هر کسی را پشت در داشت، غیر از او!

نگاهش می‌کند، همان گل‌محمد سابق است. فقط با چندین تارموی سفید و چین و چروک‌هایی که به صورتش اضافه شده. همین که نگاهش به پاهای او می‌رسد، می‌فهمد یک پایش را هم از دست داده!

با صدایش که هیچ تغییری نکرده به خودش می‌آید.

_سلام ترگل. آبجی سمیه گفت اینجا کار می‌کنی. اومدم ببینمت.

ترگل گلویی صاف می‌کند و فقط می‌تواند بگوید: چرا الان اومدی؟

ادامه‌ی حرف‌های تلنبار شده در قبلش را فرو می‌خورد. نمی‌گوید که جنگ سال‌هاست تمام شده اما چرا تو بازنگشتی؟ چرا دختر نشان کرده‌ی احمدآقا را رها کردی که تا مضحکه‌ی خاص و عام شود. چرا جنگ هیچ وقت برای من تمام نشد؟ تو ایثارگر شدی و من کلفت خانم‌جان. تو مایه‌ی افتخار شدی و من سربار مامان و آقاجان.

بغض بزرگش را قورت می‌دهد.

زبان گل‌محمد به عذرخواهی باز می‌شود و ادامه می‌دهد: من دیگه اون آدم سابق نبودم. اگر برمی‌گشتم من می‌شدم سربار تو. نخواستم به پای من بسوزی.

با پوزخندی که ترگل می‌زند. دهانش بسته می‌شود. این‌بار ترگل می‌گوید: حق نداشتی به جای من تصمیم بگیری.

صدای خانم‌جان از بالکن می‌آید: ترگل کیه دم در؟ زود بیا بالا صدای کتری دیوونم کرد.

با شنیدن صدای بدخلق خانم‌جان، صحبت‌های آن‌ها هم خاتمه می‌یابد. دو نگاه در هم گره می‌خورند. یکی پشیمان، دیگری آکنده از آزردگی.

و ترگل بی هیچ حرفی در را به هم می‌کوبد. با سر و قلبی سنگین‌تر از گذشته، از کنار بوته‌ی گل سرخ رد می‌شود و پله‌ها را در پی انجام کارهای خانم‌جان بالا می‌رود. صدای آهنگ محبوبش بلندتر از قبل در خانه پخش می‌شود و بر دل اندوه‌بار ترگل می‌نشیند.

شاید اگر دائم بودی کنارم

یه روز می‌دیدم که دوست ندارم

می‌خوام برم که تا ابد بمونم

سخته برای هر دومون می‌دونم

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط