بازتاب درد دیگران

میلان کوندرا می‌گوید:« هیچ چیز از احساس همدردی سخت‌تر نیست. حتا تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست که مشترکن با کسی دیگر برای یک نفر دیگر یا به جای شخص دیگری، می‌کشیم و قوه تخیل ما به آن صدها بازتاب می‌‌بخشد.»

همدردی…

همدردی از همان بچگی یکی از سخت‌ترین و چالش برانگیزترین احساسات انسانی برایم بوده است. معمولن تلاش می‌کردم خواهرانم را درک کنم. مامان می‌گفت تو درکش کن و فلان کار را انجام نده. تو درکش کن و فلان کار را انجام بده.

و من هی فکر می‌کردم و هی فکر می‌کردم که چطور باید درکش کنم؟! منِ هشت ساله چطور خواهر کنکوری‌اش را درک کند؟ شلوغ نکند وقتی تنها فشار درسی‌اش چند سوال علوم و دو صفحه دیکته بود؟ آن زمان به خودم فشار می‌آوردم که تصور کنم اگر قرار بود کلی سوال علوم بخوانم و ده صفحه دیکته بنویسم چطور می‌شود؟!

منِ سیزده، چهارده ساله می‌خواست خواهران تازه ازدواج کرده‌اش را درک کند. در عین احساسات ضد و نقیضی که داشت رفتار مناسبی داشته باشد چون آن‌ها به هرحال در زمان خاصی از زندگی‌شان هستند.

منِ هجده ساله خواهر تازه مادر شده‌اش را درک کند. حواسش به او و بچه‌ها باشد. کمک‌شان کند.

منِ بیست ساله در بحران‌های عاطفی‌اش همچنان خواهر تازه مهاجرت کرده‌اش را درک کند.

و من در طی سال‌ها تلاش می‌کردم و فکر می‌کردم که مدام خودم را جای دیگران تصور کنم تا بتوانم درکشان کنم. با آن‌ها همدردی کنم…

اما راستش را بخواهید هیچ وقت در این کار موفق نبودم! هنوز هم با وجود خواندن کتاب‌های زیاد برای تقویت این احساس در خودم، آن‌قدرها پیشرفت نکرده‌ام. (این موضوع را در گوشی به شما می‌گویم لطفن این راز را پیش خودتان نگه دارید که من سخت دیگران را می‌فهمم و گاه وانمود می‌کنم آن‌ها را درک می‌کنم و دارم همدردی می‌کنم.)

حالا که منِ بیست و دو ساله با احساس همدردی بیشتر از همیشه دست و پنجه نرم می‌کند. گاه با خودم می‌گویم ملیکا نیازی نیست فلانی را درک کنی یا با او همدردی کنی. حتا اشکالی ندارد که نمی‌توانی آن‌طور که باید انجامش دهی. به جای همه‌ی این‌ها فقط گوش کن. به طرف مقابلت نگاه کن و او را بشنو.

شنونده‌ی خوبی بودن شاید بهترین و بزرگ‌ترین قسمت از همدردی باشد. لزومی ندارد آن‌قدر به مشکلات طرف مقابلت فکر کنی که دود از کله‌ات بلند شود بلکه راه حلی به ذهنت برسد. اصلن گیرم که راه حلی پیدا کردی. چند درصد افراد به آن راهی که تو از پس دودکردن کله‌ات به آن‌ها می‌گویی عمل می‌کنند؟ جوابش به صفر میل می‌کند.

این روزها به صدای ذهنم بیشتر توجه می‌کنم. وقتی کسی از مشکلاتش برایم می‌گوید. سعی می‌کنم فقط گوش دهم. به چشم‌هایش نگاه می‌کنم. تاییدش می‌کنم و گاه می‌گویم حق داری و در شرایط سختی هستی. هیچ حرف اضافه‌ای نمی‌زنم. حتا در ذهنم مدام تلاش نمی‌کنم که خودم را جای او بگذارم و فکر کنم و فکر کنم اگر جای او بودم چه می‌کردم، اگر جای او بودم…

من جای او نیستم. نمی‌خواهم باشم و شاید در تمام سال‌های زندگی‌ام جای او قرار نگیرم. پس فقط گوشی می‌شوم برای دردهایش.

و شاید او تنها به یک گوش شنوا احتیاج داشته باشد نه چیزی بیشتر. قوه‌ی تخیلم را می‌خوابانم تا دردهای دیگری را در من بازتاب ندهد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط