نمایشنامه مرگ در پاییز از اکبررادی، متنی روان و پرکشش، لحنی دلنشین و محلی!
تا همین چندی پیش جز رومئو و ژولیت، نمایشنامهای نخوانده بودم. اما وقتی در کلاس داستان دو نفره شاهین کلانتری، مدام حرف از نمایشنامه و اهمیتش میشد. کنجکاو شدم که بدانم طعم اینگونه کتابها چیست. و حالا می توانم بگویم زیر دندانم مزه کرده. نام اکبررادی را چند ماه پیش از یکی از دوستانم(زهرا صلحدار) شنیده بودم که میگفت نمایشنامههایش را میخواند. و وقتی به تازگی به کتاب فروشی رفتم. در قفسهی نمایشنامهها میگشتم که کتابهای رادی نظرم را جلب کرد. دوتا از آنها را برای خودم خریدم. یکیشان نمایشنامه مرگ در پاییز بود که حالا پس از خواندن میخواهم معرفیاش کنم.
نمایشنامه مرگ در پاییز، سه پرده به نامهای محاق، مسافران و مرگ در پاییز داشت.
در ابتدا و در پردهی اول یعنی محاق، شخصیت ملوک و دیدگاه اطرافیانش نسبت به زندگی او، نظرم را جلب کرد. شخصیتپردازی ملوک، گلخانم و مشدی، درست و به جا و حتی آشنا مینمود. گویی آنها را در اطرافمان دیدهایم یا شنیدهایم. همین قدر واقعی و ملموس!
با خواندن این نمایشنامه گویی در دهه چهل و پنجاه و فضای مردسالارانه آن زمان در حوالی شهر رشت قرار گرفتم. گویی من ملوک مظلوم را میدیدم. ملوکی که دیده نمیشود. شنیده نمیشود. حس نمیشود. یک موجود نامرئی.
موجودی نامرئی برای همه، برای گلخانم، برای مشدی، برای میرزاجان.
گلخانم که مدام در پی آرامش مشدی است. مشدی که در پی پسری که رفته، شوریده سر شده. میرزاجانی که در پی عیش و نوش خودش است. ملوک؟ ملوک زنیست که باید با همه چیز بسازد. ملوک هیچ حقی ندارد. او باید ساکت باشد و فقط بچههایش را بزرگ کند حتی اگر کتک میخورد. حتی اگر پدرش نام بچههایش را نمیداند و به دنبال پسر نازپروردهاش است. حتی اگر گلخانم او را خفه میکند که مشدی اعصابش به هم نریزد. حتی اگر میرزا جان کتکش میزند و شبها خانه نمیآید.
حتی اگر…
در محاق، مشدی به ملوک میگوید:
من تو رو شوهرت ندادم که دم به ساعت کاسه کوزه رو به هم بریزی و عین کولیا راه بیفتی اینجا. مگه بچه بازیه؟ من تا اونجایی که در عهدهم بود و میتونستم، دادم خوردی گنده شدی؛ بعدم پاک و پاکیزه سپردمت دس سرنوشت خودت. همون جام باید پیر و پوسیده بشی بری پی کارت، مث این! (اشاره به گلخانم.) اون مث یه زن، میفهمی؟ مث یه زن تو خونهی من زندگی کرد. با بد و خوب من ساخت و دم نزد؛ چون میدونست این تقدیرشه. و تقدیرو نمیشه عوض کرد. حالام میدونه که…با دس خودم باید بفرستمش قبرستون.
ملوک نماد زنیست در خانواده و جامعهای مردسالار. کسی که از هر سو به سکوت مجبور میشود. به وجود نداشتن!
اما ملوک اعتراض میکند. سوال اینجاست که آیا اعتراضش فایده دارد؟
در پردهی دوم یعنی مسافران، با شخصیتهایی در یک قهوهخانه روبهرو میشویم که هیچ ابایی از صحبت درباره یکدیگر ندارند. گاه و بیگاه بحثهایی هم بین آنها شکل میگیرد که برخی موضوعات را برای خواننده روشن میکند.
در پردهی سوم یعنی مرگ در پاییز، فضایی موهوم، استرسآمیز و غمناک وجود دارد. صدای غمگین پرندهای که میخواند، بر باغ و مه صبحگاهی، سایه میاندازد.
مشدی در مرگ در پاییز میگوید:
شب… از دم کوه نسیم میآد. ستارهها تو دشت پیداس. هوام صاف عین مخمل. تو یه همچه شبی مرگ خیلی راحته. سبزهها کپه کپه نیش زدهن. درختا از بارون دم شب خیس و بوی انگم پیچیده… کاس! مرگ مث نسیمه، مث یه تار ابریشم که از لای سنگ در بیاد. رو سبزهها، ستارهها، بوی انگم… آهسته میآد، آهسته میآد.
دربارهی نویسنده: اکبر رادی نمایشنامهنویس و داستاننویس معاصر ایرانی بود. او در ۱۰ مهر ۱۳۱۸ در شهر رشت زاده شد. به تحصیل در رشتهی علوم اجتماعی پرداخت. بعد از اخذ مدرک کارشناسی، تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد را در همان دانشگاه آغاز کرد، اما پس از مدتی آن را نیمهکاره گذاشت و بعد از طی دورهی تربیت معلم در سال ۱۳۴۱، به کارِ معلمی روی آورد.
او پردهی «محاق» این مجموعه(مرگ در پاییز) را در سال ۱۳۴۴ در مجله پیام نوین منتشرکرد. همچنین پردههای «مسافران» و «مرگ در پاییز» نیز در سال ۱۳۴۵ در همین مجله به انتشار رسید. نمایشنامه مرگ در پاییز برای اولین بار در سال ۱۳۴۹ به شکل یک کتاب توسط انتشارات رز به چاپ رسید و رادی آن را در تاریخ ۱۳۵۶ دوباره بازنویسی کرد.
آخرین نظرات: