من با نوشتن میفهمم
من با نوشتن میبینم
یداله رویایی
میتوانم بگویم قبلترها متنهایی نوشتهام که به طور مستقیم و غیر مستقیم دو جمله بالا را درونش داشته است! با تمام وجود لمسشان کردهام چرا که من با نوشتن میفهمم، میبینم. اصلن با نوشتن زندگی را زندگی میکنم.
هنگامی که هیاهو در ذهنم بالا میگیرد، مینویسم و مینویسم. مغزم را تشریح میکنم. تجزیه و تحلیل میکنم. ذهنم را تهی و دفترم را پر میکنم. در آخر میبینم گرهها باز و چراغها روشن شده است. من فهمیدهام! اتفاقات اطرافم و خودم را فهمیدهام. لحظهها آسوده شده. همراه با آرامش و نفسی عمیق پس از نوشتن!
حتا وقتی آرام هستم هم مینویسم تا به فهمیدن برسم. مثلن کتابی را میخوانم بعد شروع به نوشتن دربارهاش میکنم. گویی باری دیگر کتاب را مرور کرده و لایههای زیرینش را بیرون میکشم. کتاب را باری دیگر مینوشم. این بار گواراتر!
دانستهها و ندانستههایم را با نوشتن کشف کردهام. این مثل ثبت آنچه خواندهام در ذهن میماند. بین آجرهای افکارم، ملات نوشتن ریختهام تا بعد از خشک شدن، دیوار حسابی محکم باشد.
و اما من با نوشتن میبینم. هنگامی که به نوشتن نزدیک هستم. کوچکترین اتفاقات و لحظات در زندگی برایم به سوژهای برای نوشتن تبدیل میشود. عمیقتر نگاه کردن به اطرافم را به طور ناخودآگاه برای نوشتن یاد میگیرم. وقتی هم سوژهها را یافتم، دربارهشان شروع به نوشتن میکنم. با فکر و تحلیلهای بیشتر به آن چیز نگاه میکنم و در آخر در جانم مینشیند. مثل یک چرخه میماند. با «برای نوشتن» شروع میشود و در آخر به نگاهی ژرفتر حاصل از نوشتن میرسد که دوباره به اول چرخه بازمیگردد و باعث پیدا کردن ایدههایی بیشتر برای نوشتن میشود. نوشتن موتور نوشتن را روشن میکند.
من هم بیوقفه میان نگریستن و نوشتن و این دو کار به خاطر هم جابهجا میشوم.
با نوشتن میبینم، بهتر از قبل و شاید زیباتر!
آخرین نظرات: