معرفی کتاب جزیره‌ی سرگردانی

دیشب کتاب جزیره‌ی سرگردانی از سیمین دانشور را تمام کردم. کشش داستان و سرگردانی شخصیت اصلی یعنی هستی، خواننده را در این کنجکاوی که بالاخره چه خواهد شد، نگه می‌داشت.

داستان در زمان قبل از انقلاب رخ می‌دهد. هستی دختر بیست‌وشش ساله‌ای که نقاش است و طبعی در شعر دارد، در کودکی پدرش را از دست داده و با برادر کوچکترش در خانه‌ی مادربزرگش زندگی می‌کنند چرا که مادرش دوباره ازدواج کرده است.

هستی دوستی صمیمی به نام مراد دارد. آن‌ها به یکدیگر علاقه‌مند هستند اما مراد تن به ازدواج نمی‌دهد. مادر هستی هم شخصی به نام سلیم فرخی را به عنوان خواستگار برای او لقمه می‌گیرد.

هستی در سردرگمی‌های سیاسی، اجتماعی و عاشقانه‌اش دست و پا می‌زند و نمی‌داند چه درست است و چه غلط؟ بالاخره چه تصمیمی باید بگیرد؟

و یک جا در کتاب می‌گوید: … خوب، سرگشته‌ام، کی نیست؟ کره‌ی زمین سرگردان است. من هم یکی از ساکنان کره‌ی زمینم. یک شعر…

هستی در روند داستان از افراد ادبی و سیاسی بزرگ زمانه‌ی خود تاثیر می‌پذرید. به خصوص که سیمین دانشور هم استاد اوست و ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند. در این گیر و دار اتفاقات زیادی هم می‌افتد که او را به این‌سو و آن‌سو می‌کشاند. تا بالاخره راهش را به یک سمت متمایل می‌کند.

هستی و تمام سردرگمی‌هایش می‌تواند نماد جوان ایرانی در تمام دوره‌های تاریخی باشد. این سرگردانی همیشه بوده و هنوز هم هست. چنان که نمی‌دانی در این شرایط بهترین تصمیمی که می‌توانی بگیری چه خواهد بود؟!

او جایی دیگر در کتاب می‌گوید: .… کاش ما را به اسارت سرزمین دیگری می‌بردند. کی گفته بود؟ جایی که کلمات قدغن نباشد.

مراد در صفحات پایانی کتاب جمله‌ای می‌گوید که چند بار در گوشم زنگ می‌خورد و بارها از روی آن می‌خوانم و با تمام وجود لمسش می‌کنم: این گوشه‌ی جهان همیشه یک جزیره‌ی سرگردانی بوده.

و من اضافه می‌کنم این گوشه‌ی جهان هنوز هم جزیره‌ی سرگردانیست!

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط