کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟

دیروز این متن را در کتاب زندگی داستانی ای.جی.فیکری می‌خواندم. به نظرم جالب و دوست داشتنی آمد.

آدم‌ها دروغ‌های کسل‌کننده‌ای درباره‌ی سیاست، خدا و عشق می‌گویند. اگر بخواهی چیزی درباره‌ی خود واقعی کسی بدانی، پاسخ این سوال کمکت می‌کند: کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟

معمولا برای آشنا شدن با افراد جدید از آن‌ها می پرسم که اهل کتاب و فیلم هستند یا نه اما به طور قطع این سوال را از آنها نپرسیده‌ام که کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟

حتی فکر می‌کنم به این پرسش درباره‌ی خودم هم عمیقا پاسخ نداده‌ام. کتاب‌های فراوانی وجود دارند که حداقل با بخشی از آن‌ها به شدت احساس نزدیکی کرده و لذت برده‌ام. اما تعدادی هستند که به جرئت می‌توان گفت با آن‌ها زندگی کرده‌ام:

کتاب تولستوی و مبل بنفش، با صحبت درباره‌ی از دست دادن و کنار آمدن با سوگ، پیوند مداوم با کتاب‌ها و نقل قول‌هایی که داشت، فضایی را به وجود آورده بود که می‌توانستم برخی صفحاتش را بارها بخوانم و لذت ببرم و غرق در کلماتش شوم.

کتاب بعدی دایی جان ناپلئون بود که فکر می‌کنم در مناسب‌ترین زمان ممکن این کتاب سراغم آمد. زمانی که خانه در سکوت و غم فرو رفته بود و من با خواندن دایی جان ناپلئون در عصرهای دلگیر پاییزی، لبخند را مهمان لب‌هایم می‌کردم. با کمک این کتاب توانستم لحظات سختی را بهتر سپری کنم.

کتاب همه‌ی خوبی‌هایت در کنار موضوع جذابش از آن کتاب‌هایی بود که مداد را زمین نمی‌گذاشتم چون دلم می‌خواست زیر جمله‌های زیادی را خط بکشم. دیالوگ‌هایی که بین دو شخصیت اصلی شکل می‌گرفت واقعا حرف‌های زیادی برای گفتن داشت. همچنین در این کتاب حقایقی از زندگی مشترک و چالش‌هایش و اینکه شخصیت‌ها چطور با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کردند گفته شده بود که برای من ارزشمند بود.

پیش مرگ هیتلر و جنگ چهره‌ی زنانه ندارد، هر دو کتاب با موضوع جنگ برای من می‌توانم بگویم مقدس بودند. وقتی کتابی درباره‌ی جنگ جهانی دوم به میان می‌آید به خصوص که در گیرودار انسان‌ها و روابط انسانی باشد، می‌تواند به شدت من را تحت تاثیر قرار دهد.

انجمن شاعران مرده را درست قبل از اینکه به دانشگاه فرهنگیان بروم خواندم. آن زمان اصلا فکر نمی‌کردم بخواهم معلم شوم یعنی تصمیمی در این باره نداشتم. اما بعدا که درگیر تصمیم گیری بودم، انگار این کتاب به من یادآوری می‌کرد که یک معلم چقدر می‌تواند مهم، تاثیرگذار و یا محبوب باشد. یک معلم واقعی چطور می‌تواند رفتار کند نه مانند بسیاری از معلمانی که دل خوشی از آن ها نداشتم.

ظرافت جوجه تیغی و مردم مشوش هر دو از آن کتاب‌هایی بودند که در زمان مناسب خواندمشان. نمی‌دانم چرا اما احساس مشترکی به این دو کتاب دارم. حسی مثل بستنی یخی‌ای که دلت را حسابی خنک می‌کند. مثل بوی خوش همراه با نسیمی که حالت را جا می‌آورد.

در نهایت کتابخانه نیمه شب که فکر می‌کنم باید یکبار دیگر بخوانمش. این کتاب هم از آن‌هایی بود که دلم می‌خواست تمامش را خط بکشم. گویی خط به خطش با من صحبت می‌کرد. حرف‌های زیادی برای گفتن داشت و چیزهای زیادی که می‌توان از آن آموخت.

با نوشتن لیست بلند بالایی از کتاب‌های مورد علاقه‌ام، احساس می‌کنم دربرابر هر کسی که این کتاب‌ها را خوانده، عریان ایستاده‌ام. بخشی از افکار، احساسات، نگرش و حتی علاقه‌مندی‌هایم با تامل در این کتاب‌ها قابل دریافت هستند. اما آیا واقعا کسی هست که در پی شناخت آدم از روی کتاب‌های مورد علاقه‌اش باشد؟! شاید این شخص هم مثل ای جی فقط در کتاب‌ها پیدا ‌شود!!!

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط