چه کسی مرزها را تعیین می‌کند؟

حوالی نه شب است و این سوال در ذهنم چرخ می‌خورد که چرا کودکان امروز بویی از احترام نبرده‌اند؟ ادب این روزها در کدام سوراخ قایم شده که پیدایش نیست؟

مدام به رفتار کودکان قدیم (شاید پانزده سال پیش که خودم هم کودک بودم) و کودکان امروزی می‌نگرم. از این تفاوت فاحش حیرت می‌کنم و از خودم می‌پرسم واقعا رفتار درست کدام است؟ چه کسی مرزها را تعیین می‌کند؟

چه کسی قوانین مدرسه و احترام گذاشتن را تعیین می‌کند؟ آیا باید این چارچوب‌ها وجود داشته باشد یا نه آزادی بی‌قید و شرطی که بچه‌ها طلب می‌کنند، بهتر است؟

ما داریم تعصب گذشته را می‌کشیم یا واقعا چارچوب‌ها بهتر بود؟

این روزها که بی‌توجهی و بی‌اهمیتی شدید برخی شاگردانم را به منی که معلم‌شان هستم، دیگران و مدرسه می‌بینم، این سوالات را از خودم می‌پرسم و در پی پاسخی برای آن‌ها هستم.

درست و غلط چیست؟ شاگردانم کار درست را می‌کنند یا مایی که شاگرد دیروزی هستیم؟

بعد از چندین روز درگیری با این موضوع و دقت به رفتار دانش‌آموزان، پاسخی محتمل پیدا می‌کنم.

آزادی بی‌قید و شرط موجب هرج و مرج می‌شود و این اجتناب ناپذیر است. به خصوص که مخاطبانم پسربچه‌ها هستند نه بزرگسالان! از سویی دیگر خفقان و سخت گرفتن به کودکان بازهم باعث آزار آن‌ها و سرکشی می‌شود. میانه‌روی بهترین گزینه به نظر می‌رسد.

از خودم می‌پرسم آیا میانه‌رو هستم؟!

به رفتارهایم در کلاس فکر می‌کنم. قانون‌های کلی‌ای وجود دارد که به انجامشان پای‌بندم. اما در بقیه‌ی موارد انعطاف به خرج می‌دهم. به درخواست دانش‌آموزان وقتی ضرری نداشته باشد، پاسخ مثبت می‌دهم. مثلا گاه می‌خواهند جایشان را عوض کنند یا می‌خواهند نماینده‌ی کلاس شوند و از این قبیل خواسته‌ها.

تلاش می‌کنم با آرامش پیش روم. از برخی رفتارها چشم‌پوشی کنم. و تنبیه شدیدی برای یک اشتباه در نظر نگیرم. اما گاه پیش می‌آید که چنان از برخی رفتارها و بی‌احترامی‌ها خشمگین می‌شوم که به قولی جیغ بنفش می‌کشم.

یک مورد در گوشی هم بگویم که از پس تجربه‌ی کار کردن با پسر بچه‌ها آب می‌خورد. گاهی هر چه آرام می‌گویی اصلا نمی‌فهمند که باید چکار کنند. وقتی سرشان فریاد می‌کشی، خیلی خوب متوجه می‌شوند و آن کار را انجام می‌دهند. این موضوع به خودی خود همیشه مرا متعجب می‌کند و از خودم می‌پرسم واقعا چرا این‌گونه‌اند؟!!!

در پاسخ به پرسش میانه‌رو بودن، نمی‌توانم جواب قاطعی بدهم. اما آنچه این روزها بیش از پیش تلاش می‌کنم در مواجهه با شاگردانم در پیش بگیریم این است. تمام تلاشم را می‌کنم میزان واکنش‌هایم به رفتارها و صحبت‌های نامربوطشان را کاهش دهم. هر چه بیشتر بگویی ساکت باش. این‌کار را نکن. آن کار را بکن. بدتر خواهد شد. اول از همه خودت خسته می‌شوی. دوم دانش‌آموزان منضبط کلافه می‌شوند و سوم، دانش‌آموز خاطی ککش هم نمی‌گزد!

درنهایت زمانی که از شاگردانم خشمگین می‌شوم. چشمانم را می‌بندم و مدام با خودم می‌گویم آن‌ها فقط بچه هستند. آرام باش. وقتی به این فکر می‌کنم که آن‌ها کودکانی تقریبا نه ساله هستند، ناخودآگاه میزان توقعم ازشان کاهش یافته و کمی از خشمم هم از بین می‌رود.

با این وجود، روزهایی هست که وحشتناک می‌گذرد و روزهایی هم با آرامش. و من در این میان گاه به خودم حق می‌دهم، گاه به دانش‌آموزان. و می‌خواهم یک رفتار بیش از هر چیز در من تقویت شود، خودکنترلی! رفتاری که هر معلمی به آن نیاز دارد.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط