هیولای نکند…

فردا به اولین جلسه با همکاران جدیدم خواهم رفت. این موضوع از صبح که معاون مدرسه تماس گرفت و اطلاع داد. استرس را به جانم انداخت تا  حالا که دارم می‌نویسم.

استرس مدام ذهنم را بهم می‌ریخت و من هی این‌ور آن‌ور می‌کردم و تند تند یک سری کارها را انجام می‌دادم. اما وقتی به خودم می‌آمدم، می‌دیدم هم‌زمان که کنار ناخنم را می‌کنم، غرق در افکارم شده‌ام. سریع خودم را نجات می‌دادم و به نوشتن برنامه یا کاربرگی مشغول می‌شدم. این چرخه در تمام روز با من بود و گاهی برای فرار از نگرانی به وقت تلف کردن هم روی می‌آوردم.

به طور ناآگاه داشتم زمانم را از دست می‌دادم و البته حالا که به ساعت نگاه می‌کنم می‌بینم زمانم را بدجور از دست داده‌ام!

حالا که آخر شب شده دیگر جای فراری نمانده. با خودم رو به رو شده‌ام و می‌پرسم: ملیکا نگران چه هستی؟

در ابتدا جواب دقیقی نمی‌توانم بدهم اما پس از کمی فکر می‌توانم بگویم. کمی نگران مدرسه‌ی جدید، فضای جدید و همکاران جدید هستم. آنجا همه چیز برایم تازگی دارد و این بی‌اطلاعی نگرانم می‌کند. هی سوالاتی که با نکند شروع می‌شود در ذهنم می‌چرخد.

نکند همکار هم‌پایه‌ام آزاردهنده باشد؟

نکند من بین همکارانم خیلی معلم بدی باشم؟

نکند چیزهایی بخواهند که من نتوانم انجام دهم؟

نکند…

نکند…

همه‌ی این نکند‌ها مثل هیولاهایی در ذهنم هی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدند و زمانم و کیفیت کارم را می‌خوردند. آنقدر همه چیز را بلعیدند که نزدیک بود تمام شوم!

حالا من پشت لپ‌تاپ نشسته‌ام. با سلاحی به اسم کلمات به جنگ نکندها می‌روم. به جای فرار از هیولای استرسی که از صبح مرا می‌خورد با او رو به رو می‌شوم. این جملات را مثل تیری به سمت او پرتاب می‌کنم تا دست از سرم بردارد.

  • ورود به محیط‌های ناشناخته طبیعی است که نگران‌کننده باشد اما این اولین بارت نیست. تو می‌توانی با بررسی جوانب، بهترین رفتار را از خودت نشان دهی.
  • مثل اینکه باز هم فراموش کرده‌ای سال گذشته چه سختی‌هایی را پشت سر گذاشتی. مطمئن باش امسال آسان‌تر خواهد بود.
  • تو آدم تلاش‌گری هستی پس می‌توانی از پس خیلی چیزها بر بیایی. نگران نباش مگر قرار است از تو بخواهند شق القمر کنی؟!
  • همکارانت را هنوز نمی‌شناسی. صبر داشته باش. شاید آن‌ها خیلی بهتر از آنچه تو فکر می‌کنی باشند و بتوانی در کنارشان رشد کنی!

با همه‌ی این جملات هیولا را کوچک و کوچک‌تر می‌کنم. نفس‌های عمیقی می‌کشم و فرشته‌ی باور به خودم و توانایی‌هایم بال‌های بزرگش را باز می‌کند و من مشتاق می‌شوم این محیط ناشناخته را زودتر بشناسم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط