غول‌هایی در مسیر تو

سال گذشته که در گیجی شروع سال تحصیلی بودی، چک‌لیست‌هایی نوشتی که دانشگاه و دوره‌های آموزشی همگی متفق القول بر اصولی و مفید بودنشان عقیده داشتند. اما راستش همه‌شان چرت و پرت می‌گفتند.

با وجود کمتر بودن دانش‌آموزانت نسبت به خیلی از همکاران فقط یکی دو ماه اول توانستی آن‌ها را پر کنی. از آن به بعد به دادن نمره‌ای توصیفی برای هر درس به دانش‌آموز بسنده کردی. که همان هم به جدول‌هایی پر از خیلی خوب و خوب و… ختم می‌شد. این جدول‌ها هم آخر ترم سرت را گیج می‌آوردند تا در نهایت با انتخاب یکی از چهار معیار ارزشیابی توصیفی(خیلی خوب، خوب، قابل قبول، نیاز به تلاش بیشتر) نسخه‌ی دانش‌آموزت را در برابر اولیا و خواهر و بردارش و پسر همسایه و خاله و دایی‌اش بپیچی که چی، مادرش بگوید بچم نمره‌اش فلان شده!

به ظاهر ارزشیابی‌ها توصیفی شده اما اگر واقعیت را از توِ معلم بپرسند در برابر تمام تلاش‌هایت برای کم اهمیت کردن نمره در ذهن بچه‌ها، غول‌هایی سر بلند کرده‌اند که ازشان شکست می‌خوری. البته این غول‌ها فقط ارزشیابی توصیفی را زیر سوال نمی‌برند بلکه پایه‌های آموزش و پرورش را مدام می‌لرزانند!

غول فرهنگ جامعه و خانواده

معمولا علاوه بر کلمه‌ی خیلی خوب یا قابل قبولی که نوشتی سه خط توضیح از وضعیت دانش‌آموز، آنچه باید انجام دهد و انجام ندهد می‌نویسی اما در نهایت اولیای دانش‌آموز فقط همان قابل قبول را می‌بیند و شروع به وارد کردن فشار به دانش‌آموز می‌کند. بعد از تمرین‌های فراوان با یک جمله تیر خلاص را به دانش‌آموز و تلاش‌های تو برای دور کردن ذهن او از معیارهای ارزشیابی می‌زند: اگر بعد از این همه تمرینی که کردیم خیلی خوب نشی وای به حالته….

و دانش‌آموز تمام مدتی که امتحان می‌دهد دارد با خودش کلنجار می‌رود که اگر خیلی خوب شوم می‌توانم با گوشی کلش بازی کنم و اگر خیلی خوب نشوم، وای بدبخت می‌شوم و استرس چنان می‌گیردش که ۲ و۳ را قاطی می‌کند و جمع و تفریق را چپه می‌بیند و گند پشت گند می‌زند.  بعد از حل هر سوال هم سر و کله‌اش دم میزت پیدا می‌شود که خانم این درسته؟ خانم اگه دو تا سوال ننویسم چی می‌شم؟ خوب می‌شم یا خیلی خوب؟ آن لحظه این غول وحشتناک را دقیقن رو به رویت با لبخندی تمسخرآمیز خواهی دید.

غول کتاب‌های درسی

می‌گویی ارزشیابی توصیفی اما کتاب‌ها و مطالب زیاد و سختشان اصلن به کلاس اجازه‌ی اجرای فاکتورهای مهم ارزشیابی توصیفی را نمی‌دهد. مثلن همین کتاب ریاضی با ۱۵۰ صفحه که به نظر من هر ۶ صفحه‌اش، حداقل به یک فعالیت دست‌ورزی* نیاز دارد تا دانش‌آموز درس را به خوبی و همراه با فعالیتی لذت‌بخش یاد بگیرد. با یک حساب سرانگشتی در طی سال حداقل به ۲۵ دست‌ورزی نیاز داری. اما آیا این حجم در مقابل زمان اندکی که داری جواب‌گو است؟ پاسخش یک خیر بزرگ است چون قرار نیست فقط ریاضی درس بدهی! متاسفانه درس‌ها هر کدام از هر طرف قطور بودنشان را به رخ می‌کشند.

غول کمبود زمان

تو و دانش‌آموزان هفته‌ای بیست ساعت در کنار هم هستید آن هم با در نظر گرفتن زنگ تفریح‌ها. در حالی که مصوب ساعات مدرسه هفته‌ای ۲۵ ساعت است! پس هفته‌ای ۵ ساعت زمان کم داری. سال تحصیلی به طور تقریبی ۳۳ هفته است یعنی ۱۶۵ ساعت کمبود زمان! اگر بخواهی این ساعات را به روزهای ۴ ساعته (مثل همین روزهایی که حالا داری.) تبدیل کنی، ۴۰ روز می‌شود. تو و همکارانت ۴۰ روز شبیه همین روزهایی که مدرسه می‌روید کم دارید!!!! هر روز یک ساعت، شاید خیلی کم اهمیت به نظر برسد و حتی می‌توان از روی بیخیالی گفت چه بهتر! اما وقتی محاسباتی کوچک می‌کنی، می‌فهمی که چه روزهایی دارد ضایع می‌شود. روزهایی که می‌تواند استرس معلم را کمتر و لذت دانش‌آموز از درس خواندن را بیشتر کند!

غول جمعیت زیاد در یک کلاس

وقتی کمبود زمان به زیاد بودن دانش‌آموزان برخورد می‌کند. فاجعه‌ای آموزشی رخ می‌دهد. دانش‌آموزان یک کلاس پر جمعیت فرصت‌های اندکی حتا برای اظهار نظر در کلاس پیدا می‌کنند چه رسد به کارهای دیگر! سال گذشته وقتی معلم یک کلاس کم جمعیت بودی در مقایسه با کلاس‌های همکاران این موضوع را کاملن احساس می‌کردی که دانش‌آموزانت چقدر بیشتر صحبت می‌کنند و چقدر بیشتر شنیده می‌شوند! حتا فوتبال بازی کردن برای آن‌ها در زنگ ورزش خیلی لذت‌بخش‌تر بود. چرا که لازم نبود سی نفری به دنبال یک توپ بدوند تا بالاخره پایشان برای چند لحظه به آن بخورد!

موارد بالا دو نمونه از اختلافات جمعیت کم و زیاد کلاس بود. حالا می‌توان این شکاف را در مسائل بیشتری دید و کاری از دستت برنیاید جز سوختن و ساختن، جز تحمل تناقض‌ها و سعی بر درک شرایط و کنار آمدن با آن!

در نهایت همه‌ی این غول‌ها دست به دست هم می‌دهند تا تو و دانش آموزانت به بن‌بست پرسش های شفاهی و کتبی کلاسی برای ثبت آنچه مثلن یادگرفته‌اند برسید و هم تو از لحظات امتحان گرفتن متنفری و هم آن‌ها!

به هر حال در این چرخه‌ی باطل گیر افتاده‌ای. ارزشیابی نمره‌ای و توصیفی گویی تنها فرقشان شده کم شدن معیار نمره که آن هم فقط کار را برای معلم سخت و برقراری عدالت را سخت‌تر می‌کند.

چندین سال پیش معلمان از ۰ تا ۲۰ نمره می‌دادند. حالا انگار باید بین ۱ و۲ و۳ و۴ انتخاب کنید. گاهی دانش‌آموزی نه روی معیار ۴ است نه روی ۳، یا اینکه نه روی ۳ است نه روی ۲٫ تو می‌مانی و نمرات ثبت شده از دانش‌آموز و در نظر گرفتن پیشرفت‌هایش و عقل و دلی که از هر طرف تو را می‌کشند تا شاید بتوانی عدالت را برقرار کنی!

و غول‌ها غرش‌کنان به حال تو می‌خندند و ستون‌های آموزش و پرورشی که برایش ساعت‌ها زحمت می‌کشی را می‌لرزانند.

 

 

*فعالیت‌های مثل کارکردن با چینه و مهره و کاغذ و … که در آن دانش‌آموز همراه با لمس کردن و دیدن آموزش می‌بیند.

 

به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. خیلی متنتو دوست داشتم و همه ی چیزایی که گفته بودیو درک کردم
    به قول خودت باید سوخت و ساخت🤦‍♀️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط