مهمترین و اولین دلیلم برای این کار کودکان هستند. میتوانم در کنار دانشآموزانم خودم باشم!
کودکان تو را مثل آدمبزرگها قضاوت نمیکنند. آنها همانی هستند که حس میکنند، فکر میکنند و نشان میدهند. دقیقن در همان لحظه!
اگر احساس خوبی داشته باشند بروز میدهند و اگر چیزی را دوست نداشته باشند هم به نحوی نشان میدهند.
همین باعث میشود در کنار آنها احساس آرامش، راحتی و آزادی داشته باشم. آنها مثل آبی زلالند که انعکاس خودت و رفتارهایت را در آنها میبینی و گاه خیلی واضح نقاط مثبت و منفیات را درک میکنی. نیازی نیست مثل آدمبزرگها همه چیز را چنان توی صورتت بکوبند که برای از جا بلند شدن دو تا ملق دیگر هم بخوری. آنها با صداقت و صافیشان، آینهی تمام نمای تو میشوند. به خصوص اگر در نقش معلم و یا پدر و مادر آنها باشی!
کودکان تو را مجبور به دروغ و دغلبازی نمیکنند چون خودشان هم در این وادی نیستند. انگار آنها هم در اکثر موارد از قضاوت نمیترسند. هنوز در گرداب وای دیگران چه فکری خواهند کرد نیفتادهاند. همان کاری که در لحظه دوست دارند را انجام میدهند. شاید این کارشان حتی ما آموزگاران را به مرز انفجار برساند اما اینکه میدانی او بیقصد و غرض خاصی این عملکرد را دارد، آبی بر روی آتش درونت میشود.
بچهها هر چقدر بازیگوش و شیطان، هر چقدر درسنخوان و بیانضباط، همانی هستند که هستند. این درسی است که من از آنها آموختهام و باعث میشود حداقل زمانی از روز را همان باشم که هستم!
و این تمرینیست برای اینکه همیشه اینگونه باشم!
آخرین نظرات: