
ابری بزرگ بالای سر معلم
دانشآموز که بودم، نمیدانستم ابری بزرگ روی سر معلمم است و مدام دارد تصمیمهای مختلفی که باید بگیرد را نشان میدهد. اما حالا آن ابر

دانشآموز که بودم، نمیدانستم ابری بزرگ روی سر معلمم است و مدام دارد تصمیمهای مختلفی که باید بگیرد را نشان میدهد. اما حالا آن ابر

پاییز نیامده، مهر نیامده و مدرسهها شروع نشده اما همگی در منِ معلم آغاز شدهاند. مدام در فکر مدرسه و مشغول به کارهای جورواجورش هستم.

فردا به اولین جلسه با همکاران جدیدم خواهم رفت. این موضوع از صبح که معاون مدرسه تماس گرفت و اطلاع داد. استرس را به جانم

امسال اولین سال کاریام به طور جدی در مدرسه بود. همکاری داشتم که او آخرین سالش بود. من پر از شوق و اضطراب بودم و

سال گذشته که در گیجی شروع سال تحصیلی بودی، چکلیستهایی نوشتی که دانشگاه و دورههای آموزشی همگی متفق القول بر اصولی و مفید بودنشان عقیده

پرتاب شدن در کلاس یک مهر سال گذشته بود که ابلاغ آموزگاری پایه سوم مدرسهای را کف دستم گذاشتند. علارغم تمام تلاشهایم برای زیر بار

معلمها امر و نهی زیاد میکنند. این خاصیتشان است مثل مادرها! من هم معلم هستم. آن هم از نوع ابتدایی! معمولن از خودم میپرسم هر

مهمترین و اولین دلیلم برای این کار کودکان هستند. میتوانم در کنار دانشآموزانم خودم باشم! کودکان تو را مثل آدمبزرگها قضاوت نمیکنند. آنها همانی هستند