شاگرد موردعلاقهام لزوما کسی نیست که مدام درس میخواند و جواب همهی سوالها را میداند. شاگرد مورد علاقهام همان دانشآموزیست که هشیار است. موقعیت را میسنجد. زمانی که خوشحالم میفهمد. زمانی که ناراحت و عصبانیام میداند که باید چکار کند. شیطنتش به جا و بامزه است. درسش هم به مقدار کافی میخواند. در کلاس با من همراه است. نه در آسمانها سیر میکند نه در مرض ریختن به همکلاسی.
شاگرد موردعلاقهام همان است که گاهی همه را میخنداند. برایش مهم است چطور با او رفتار میشود. شاید بهتر است بگویم عزت نفس دارد.
شاگرد مورد علاقهام همانیست که در آزاردهندهترین لحظاتی که ممکن است در کلاس پیش بیاید میتوانم رویش حساب باز کنم. یک مسئولیت حتی کوچک به او بسپارم تا بتوانم کلاس را مدیریت کنم.
شاید درست نباشد که بگویم تعدادی از شاگردان، موردعلاقهام هستند. شاید این برداشت شود که نباید فرق بگذاری. شاید در گذشته میگفتم یک معلم اصلا نباید بین شاگردهایش فرق بگذارد.
اما آیا همهی شاگردان نیز با معلمشان رفتار یکسانی دارند؟ همهی شاگردان معلم را درک میکنند یا به او کمک میکنند؟ همهشان در کلاس با تو همراه هستند؟ یا اینکه برخی از آنها فقط خونت را به جوش میآورند و برایشان مهم نیست؟
این بی انصافی نیست که آنها با تو متفاوت رفتار کنند اما تو با همهی آنها یکسان؟
نه اینکه بگویم از قصد برخی را به قولی سوگلی میکنم و برخی را کنار میگذارم. متناسب با هرکس رفتار میکنم. گاهی خواستهی شاگردی که به خواستههایم احترام میگذارد را قبول میکنم اما ممکن است شاگردی دیگر همان خواسته را داشته باشد و با پاسخ منفی من مواجه شود، علاوه بر این دلیل نهای که شنیده است را برایش توضیح میدهم تا بداند باید حواسش را به رفتارهایش جمع کند.
به نظر من اینگونه یک ارتباط دو طرفه مناسب یا حتی عادلانه شکل میگیرد که میتواند به برخی از دانشآموزان هم درسی بدهد.
از کجا معلوم شاید اشتباه فکر میکنم؟!
آخرین نظرات: