ماجراهای یک آموزگار
ماجراهای یک آموزگار

ابری بزرگ بالای سر معلم

دانش‌آموز که بودم، نمی‌دانستم ابری بزرگ روی سر معلمم است و مدام دارد تصمیم‌های مختلفی که باید بگیرد را نشان می‌دهد. اما حالا آن ابر

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

معلمان، کمی قبل از مهر

پاییز نیامده، مهر نیامده و مدرسه‌ها شروع نشده اما همگی در منِ معلم آغاز شده‌اند. مدام در فکر مدرسه و مشغول به کارهای جورواجورش هستم.

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

هیولای نکند…

فردا به اولین جلسه با همکاران جدیدم خواهم رفت. این موضوع از صبح که معاون مدرسه تماس گرفت و اطلاع داد. استرس را به جانم

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

غول‌هایی در مسیر تو

سال گذشته که در گیجی شروع سال تحصیلی بودی، چک‌لیست‌هایی نوشتی که دانشگاه و دوره‌های آموزشی همگی متفق القول بر اصولی و مفید بودنشان عقیده

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

با نوشتن به یاد بیاور!

پرتاب شدن در کلاس یک مهر سال گذشته بود که ابلاغ آموزگاری پایه سوم مدرسه‌ای را کف دستم گذاشتند. علارغم تمام تلاش‌هایم برای زیر بار

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

بذری که می‌کاری!

معلم‌ها امر و نهی زیاد می‌کنند. این خاصیت‌شان است مثل مادرها! من هم معلم هستم. آن هم از نوع ابتدایی! معمولن از خودم می‌پرسم هر

ادامه مطلب »
ماجراهای یک آموزگار

چرا آموزگار هستم؟

مهم‌ترین و اولین دلیلم برای این کار کودکان هستند. می‌توانم در کنار دانش‌آموزانم خودم باشم! کودکان تو را مثل آدم‌بزرگ‌ها قضاوت نمی‌کنند. آن‌ها همانی هستند

ادامه مطلب »