دنیای کهکشانی
پنج ساله بودم. زیاد خیالبافی میکردم. مگر میشود کودک بود و خیالباف نبود! شب که مامان چراغها را خاموش میکرد. در رختخوابم به پشت دراز
پنج ساله بودم. زیاد خیالبافی میکردم. مگر میشود کودک بود و خیالباف نبود! شب که مامان چراغها را خاموش میکرد. در رختخوابم به پشت دراز
اینکه بیسر و صدا هستیم معنیش این نیست که ناپدید شدیم. چیزی که واقعن بامعناست اصلن ناپدید نمیشود! این جملهها دیالوگ یکی از شخصیتهای سریالیست
پرسشهایی باپاسخ یا بیپاسخ. چه اهمیتی دارد؟! هر چه که هست اینبار به جای جواب دادن فقط میخواهم بپرسم. چرا به گاوهای آدمنما اهمیت میدهیم؟
میلان کوندرا میگوید:« هیچ چیز از احساس همدردی سختتر نیست. حتا تحمل درد خویشتن به سختی دردی نیست که مشترکن با کسی دیگر برای یک
بابا برنامهی رادیویی محبوبش را گوش میدهد. خانم مجری میگوید: اگر در را باز کنی و خود ده سالهات را پشت آن ببینی به او
نیازمند خاکاندازی برای روحم هستم. خاکاندازی که روح پخش شده روی زمینم را کامل جمع کند تا خردههای احمقانهاش اینور آنور را کثیف نکند. اصطلاح
مامان! آهنگ وای پریچهی معین در خانه پخش میشود. هر وقت این آهنگ را میشنوم یاد تو میافتم. در آشپزخانه وسایل را جابهجا می کردی
در پاراگرافی از کتاب سه نفر در برف نوشته: شولتسه گفت: نه برادر مسئله پول نیست. ثروت قارون را هم که میداشیم بهار که میآمد،